صبح با پنجه های خورشید از پیکر کوه سرخ بالا رفت. کارگران اره برقی بدست در حال بریدن درختها بودند. ناگهان صدای اره ها قطع و همهمه برپا شد، تنه درخت شکافته و رگه های خون از آن روی زمین سرازیر شده بود! یکی از کارگرها فریاد زد: این زمین نفرین شدست و همگی از آنجا گریختند...