ای قصهی بهشت ز کویت حکایتی ۴۳۷
آن غاليهخط گر سوی ما نامه نوشتی ۴۳۶
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی ۴۳۵
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی ۴۳۴
ای که بر مه از خط مشکین نقاب انداختی ۴۳۳
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ۴۳۲
لبش میبوسم و درمیکشم می ۴۳۱
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می ۴۳۰